از اوایل دهه پنجاه شاگردش بودم و تا پایان دوره کارشناسی با او حسابی سر و کار داشتم، چون هم کار میکرد و هم کار میخواست. یکی ازکم ادعا ترین و در عین حال پُرکارترین استادان ما بود. مسعود گلزاری عاشق تاریخ گذشته ایران بود و به همین دلیل رشته تاریخ پیش ازاسلام ایران را برای تحصیل انتخاب کرده بود و آنقدر دراین رشته پیش رفت تا به یک ایران شناس تمام عیار تبدیل شد.ایران شناس بهترین صفتی است که میتوان به او نسبت داد. از جمله استادانی بود که هرگز نه به کسی حسادت میکرد و نه با کسی رقابت. سرش به کار خودش بود و بس، دراین مدت حتی یکبار، کج خلقی، بیانصافی، رفتار ناشایست، دروغ،خودنمایی، بیاحترامیو... از او ندیدم. هیچ وقت او را بیکار نمیدیدی! حتی وقتی با او در حال صحبت بودی، او مشغول انجام کاری هم بود. یا درحال نوشتن بود، یا در حال جفت و جور کردن تکه سفالینههای چند هزاره ساله و وصالی آنها، یا طراحی و یا بالاخره یک کاری میکرد. از صحبت کردن در حال انجام کار و یا حتی رانندگی هیچ وقت غفلت نمیکرد! خاطرات زیادی داشت که اگر چیزی برای گفتن پیدا نمیکرد میرفت سراغ خاطراتش که اغلب بسیار شیرین و دل چسب بودند. ساعتها صحبت با او هرگز خستگی در پی نداشت، چون به ندرت حرف تکراری میزد و از مصاحبت با او همیشه لذت میبردیم. البته در اکثر اوقات فقط شنونده بودیم و او متکلم وحده، حرفها و پندها و تجربیاتاش فراموش ناشدنی و بسیار نغز و دلنشین بودند. در صحبتهایش حتی در جدی ترین حرفهایش همیشه یک طنز ظریف و خفیف داشت که شنونده را مجذوب میکرد. صدایش خیلی بلند و رسا نبود ولی هیبت چهرهاش توجه همه را بخود جلب میکرد. با سبیلهای پر پشت و هیکلی کاملا عضلانی و ورزش کرده،اصلا اهل تکبر و خود پسندی نبود. نه زمانیکه دانشجویش بودم و نه زمانیکه در قالب همکار در کنارش بودم هرگز تغییری در رفتارش مشاهده نکردم. این یکی از صفات برجسته او بود که بین دانشجو و همکار فرقی قایل نمیشد. هم دوست داشت هرآن چه که میداند را بدون اغماض یاد بدهد و هم دوست داشت از هر کسی که باشد هرآن چه میتواند یاد بگیرد. خیلی زود دوست میشد و واقعا دوست میشد.