نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استاد - دانشگاه تهران
چند سالی است که تعدادی از دانشگاه های دولتی و غیر دولتی بدون داشتن هیات علمی متخصص به اندازه کافی، اقدام به تاسیس رشته مردم شناسی در همه مقاطع مختلف تحصیلی دانشگاهی کرده اند! این اتفاق ناگوار و تعجب بر انگیز باعث گردیده تا این شاخه بسیار مهم و کاربردی علوم اجتماعی به علت تولید فارغ التحصیلان نا کار آمد و پر تعداد نه تنها از اهمیتاش کاسته شود بلکه در اذهان عمومی به یک رشته جانبی تبدیل گردد، در نتیجه دانشجویانی که برای تحصیل در این رشته پذیرفته می شوند در مقایسه با دانشجویان شاخه های دیگر علوم اجتماعی از انگیزه کمتری بر خوردارند.
تغییر و تحولات انقلاب فرهنگی در دانشگاهها در دهة 60 به حذف گرایش مردمشناسی در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد انجامید، پس از تلاش استادان در دانشگاه تهران بالاخره مجوز بازگشایی رشته مردمشناسی ابتدا در مقطع کارشناسی ارشد (1367) و سپس در مقطع کارشناسی (1375) و دکترا (1392) بهتصویب رسید.
با تأسیس دوبارة این رشته، توسعة علوم اجتماعی در کشور شتاب بیشتری پیدا کرد. از این زمان کار تألیف، ترجمه و تحقیق رنگوبوی جدیدی بهخود گرفت و ما شاهد افزایش تدریجی انتشارات در این حوزه از علوم اجتماعی بوده و هستیم. با حیات دوبارة این رشته در دهة 70، جذب هیئت علمی در دانشگاهها نیز رو به افزایش گذاشت و دانشگاههای متعددی در سراسر کشور کار بازگشایی این رشتهی از هر نظر مؤثر و پربار را آغاز کردند. دانشگاههای غیردولتی در اینخصوص از دانشگاههای دولتی پیشی گرفتند و در بسیاری از شهرها حتی شهرهای دورافتاده، رشتة مردمشناسی تأسیس شد؛ غافل از اینکه این رشته یک رشتة کاملاً تخصصی است و برای پیشبرد آن نیاز به متخصصین واجد شرایط است. در بسیاری از دانشگاه ها بدون داشتن حتی یک متخصص، این رشته در مقطع کارشناسی ارشد تأسیس شد و هنوز هم برای تدریس دروس از استادان مدعو و پروازی استفاده میشود و در مواردی اگر این امکان وجود نداشت از استادان رشتههای دیگر (عمدتاً جامعهشناسی و ...) استفاده میکنند. گاهی یک و یا دو استاد از تهران و یا شهرهای دیگر هفتهای یا دوهفتهای یکبار به این واحدها میروند و اغلب دروس تخصصی را تدریس و پایاننامهها را با هر موضوعی بدون در نظر گرفتن تخصص یک تنه راهنمایی میکنند!
در اواخر دهة 60 در دانشکدة علوم اجتماعی دانشگاه تهران، یکباره حدود 15 نفر عضو هیئت علمی جدید که همگی فارغالتحصیل مقطع کارشناسیارشد جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس و دانشگاه تهران بودند جایابی شدند. اکثر این استادان جدید پس از استخدام با بورس دولت ایران به دانشگاههای انگلیس، فرانسه و آمریکا برای کسب دکترا اعزام شدند و چند نفری هم در همین کشور خودمان دکترای جامعهشناسی گرفتند. در همین راستا رفتهرفته تعداد قابل توجهی از استادان باسابقه هم بازنشسته شدند؛ اما بیشترین بازنشستگی در نیمة دهة 70 درگروه مردمشناسی اتفاق افتاد. در مرحلة اول چهار عضو (حشمتاله طبیبی، محمود روحالامینی، جواد صفینژاد و محمدعلی یوسفیزاده) از 9 عضو آن بازنشسته شدند. برای رفع این کمبود، رئیس وقت دانشکده (تقی آزاد ارمکی) پس از بازنشستهشدن مدیرگروه مردمشناسی (حشمتاله طبیبی) با انتصاب مدیر گروه جدید که از اعضای گروه جامعهشناسی بود (محمدجواد ناطقپور) پنج عضو جدید که در آن زمان سه نفرشان دانشجوی دکترا ی جامعه شناسی بودند را جایگزین این بازنشستگان کرد. پس از مدتی و با انتخاب مدیر گروه جدید( 1378) که اینبار از بین اعضای خود گروه انتخاب شده بود تنها یکی از آنها ماندگار شد و بقیه به گروههایی که با تخصصشان هماهنگ بود نقلمکان داده شدند. موج دوم بازنشستگی استادان گروه مردمشناسی در دهة 80 آغاز شد. محسن ثلاثی (1383) و اصغر عسگری خانقاه (1386) در این مقطع نیز بازنشسته شدند. بدینترتیب شش عضو مؤثر گروه از ده عضو به افتخار بازنشستگی نائل گردیدند! محسن ثلاثی هنوز شصتمین بهار زندگیاش را هم تجربه نکرده بود که بازنشسته شد! ثلاثی از جمله مترجمین پرکاریست که بیشترین کتابها را در حوزة جامعهشناسی و مردمشناسی به فارسی برگرداندهاست. بهجرئت میتوان گفت یکی از معدود افرادی که مانع افول و پسرفت علوم اجتماعی در ایران بعد از انقلاب فرهنگی شد محسن ثلاثی بود. اما تنها ثلاثی نبود، ترجمههای مرحوم منوچهر صبوری کاشانی نژاد و همچنین عبدالحسین نیکگهر هم نقش مهمی در اعتلای رشتة علوم اجتماعی، بهخصوص جامعهشناسی داشتند که متأسفانه دانشگاه آنزمان هیچ تلاشی برای ارتقاء و حفظ آنها نکرد و هر سة آنها در سنی که هنوز میتوانستند مؤثر باشند بازنشسته شدند!
از ثلاثی تاکنون حدود نزدیک به 40 جلد کتاب منتشر شدهاست که38 جلد آن ترجمه و دو جلد آن تألیف است. اکثر کتابهای او در دانشگاه بهعنوان کتابهای درسی مورد استفاده قرار میگیرند و بعضی از آنها بالغ بر بیستبار تجدید چاپ شدهاند. جالبتر اینکه 15 جلد از آن 40 جلد در دورة بازنشستگیاش منتشرشده، که اکثر آنها ترجمة کتابهای کلاسیک از نویسندگان مشهور جامعهشناسی و مردمشناسی دنیاست. ازجملة این کتابها میتوان به «استبداد شرقی» (کارل آوگونت ویتفوگل، 1393)، «فرهنگ و هویت» (چارلز لیندوم، 1394)، «انسانشناسی» (کنراد فیلیپ کتاک، 1386) و... اشاره کرد. کتاب «جهان ایرانی و ایران جهانی» (1383) که از تألیفات اوست و بهتازگی به چاپ هشتم رسیدهاست و همچنین کتاب بسیار مهم « تفسیر فرهنگها» اثر مردمشناس شهیر کلیفورد گیرتز که به تازهگی ترجمه آن به پایان رسیده و بزودی به چاپ خواهد رسید، نتیجة زحمات او برای اعتلای رشتة علوم اجتماعی در ایران است. اما در این میان محسن ثلاثی کتابی را ترجمه کرد که جای خالیاش در ادبیات علوم اجتماعی ایران، بهخصوص مردمشناسی قویاً احساس میشد. «نظریة فرهنگی» (1394) مبحثی که بهصورت جستهوگریخته در بعضی از کتابهای موجود برگردانشده به فارسی مطرح شده بود ولی هرگز کتابی که فقط به این موضوع که از مباحث کلیدی علوم اجتماعی است، پرداخته باشد نداشتیم. با اینوجود، هنوز تعداد کتابهای کلاسیک رشتة مردمشناسی که به فارسی برگردانده شدهاند بسیار اندک است. بیشترین کمبود را میتوان در آثار مردمشناس شهیر فرانسوی کلود لوی استروس (2010 ـ 1906) احساس کرد. تعداد آثار ترجمهشده از این متفکر قرن بیستم، بهزحمت به تعداد انگشتان دست میرسد؛ ده ها اثر ترجمهنشدة دیگر این مردمشناس، در حوزة اسطورهشناسی، ساختار خویشاوندی، نظریة ساختارگرایی که خود او آن را بنیانگذاری کردهاست و... هنوز به فارسی برگردانده نشدهاند. یا از مردمشناس بزرگ دیگر، فرانتس بواس (1942 ـ 1858) تنها یک اثر «مردمشناسی هنر » به فارسی ترجمه شده و آثار دیگر این دانشمند بزرگ و بنیان گذار مردم شناسی امریکا که لوی استروس او را «غول بزرگ مردمشناسی قرن 19» نامیدهاست، هنوز به فارسی برگردانده نشدهاند! از مارسل موس، بنیانگذار مردمشناسی مدرن فرانسوی هم بهتازگی تنها یک اثر بهنام «پیشکش» ترجمه و به انتشار رسید. کلاسیکهای بزرگ دیگر هم وضع بهتری ندارند. مثلاً از جیمز فریزر (1941 ـ 1854) تنها کتاب «شاخة زرین» (1890) آنهم نسخة تلخیصشدة آن به فارسی ترجمه شدهاست. آثار بسیار مهم دیگر او: «توتمیسم» (1887)، «توتمیسم و برونهمسری» (1910) و... هنوز در نوبت انتظار برای ترجمه هستند. همچنین از برانیسلاو مالینوفسکی (1942 ـ 1884) که از جمله مهمترین و جذابترین مردمشناسان جهان بهشمار میرود تنها دو اثر به فارسی ترجمه شده است (غریزه جنسی و سرکوب آن در جوامع ابتدایی و جادو، علم و دین). هنوز مهمترین اثر او یعنی «دریا نوردان غرب اقیانوس آرام» (1922) که به اکثر زبانهای دنیا ترجمهشده به فارسی برگردانده نشدهاست! و یا آثار بسیار معروف دیگرش: «خانواده میان بومیان استرالیا»( 1913)، «خلاف و عرف در جامعه ابتدایی»( 1926) ، «آزادی و تمدن» ( 1944) و بالاخره آخرین اثرش، «پویایی و دگرگونی فرهنگ» (1949) که هفت سال بعد از مرگش به انتشار رسید، هنوز در صف ترجمه قرار دارند. در مبحث فرهنگ و شخصیت آثار ترجمه شده بفارسی بسیار اندک است. از آثار مهم و مشهور در این حوزه که هنوز بفارسی برگردانده نشده است، کتاب معروف «الگوی فرهنگ» (1943) نوشته روث بندیکت (19884- 1948) امریکایی است. او که برای امرار معاش شبها در کاباره کار میکرد، مردمشناسی را ابتدا در کلاسهای فرانتس بواس آموخت. در این کتاب که حاصل یک مطالعه میدانی کم نظیر است، بندیکت با تاثیرپذیری از روانشناسی وندت (Wundt) و همچنین روانکاوی فروید، چندین فرهنگ را با هم مقایسه میکند: فرهنگ قوم پوبلوس، در نیو مکزیکو، فرهنگ ساکنین جزیره دوبو(Dobu) در ملانزی و فرهنگ سرخ پوستان کواکیتول در منطقه ونکوور کانادا. او با بهره گیری و تاکید بر نظریه فیلسوف آلمانی د. دیلتای و نسبیت گرایی در نظام های فلسفی که بر حسب اشکال تمدنی متفاوت اند به نتایج درخشانی دست می یابد که او را به یک چهره جهانی و صاحب نظریه در مردم شناسی آمریکا بدل می کند. از اثار مهم مردمشناسان دیگر در این مبحث تنها کتاب «بلوغ در ساموا»،(1928) نوشته مارگریت مید (1901 ـ 1978) شاگرد دیگر فرانتس بواس، در حوزة «فرهنگ و شخصیت» است که توسط مهین میلانی به فارسی ترجمه شده است ( 1365). مید تحت تاثیر مکتب فمینیسم که در آنزمان بسیار مورد توجه بودبرای انجام یک سلسله مطالعات میدانی راهی اقیانوس آرام می شود و سه قبیله در گینه نو را برای مطالعه انتخاب می کند. او در این پژوهش با تاکید بر تعلیم و تربیت درباره جنسیت موفق می شود انواع شخصیت ها را از طریق مشاهده رفتار ها و بوسیله نوعی توصیف روان شناختی درونی، از یکدیگر تفکیک کند. این تحقیق باعث میشود تا او هم بیکی از بزرگان مردم شناسی آمریکا بدل گردد. رَدکلیف براون و الوِنس پریچارد ازجمله مردمشناسان نامدار دیگری هستند که آثار مهمشان هنوز به فارسی برگردانده نشدهاند.
در یک جمع بندی کلی بایستی بگوییم که بسیاری از آثار با ارزش کلاسیک مردم شناسی که نوشته مردم شناسان بزرگی چون ابراهام گاردینر، ادوارد ساپیر، آلفرد کروبر، کلاکهون، ویسلر، ر. لینتون، روبرتسون اسمیت، ملوین هرستکویتس، س. داوسون، م. ویلی و...که اغلب از شاگردان فرانتس بواس، مردم شناس کبیر قرن بیستم، بودند به فارسی برگردانده نشده اند. از موریس گودولیه، مردمشناس دیگر فرانسوی که در حال حاضر بعد از درگذشت لوی استروس صاحب کرسی این رشته در فرانسه قلمداد میشود نیز تنها یک اثر به فارسی برگردانده شده است (شیوه تولید اسیایی - ترجمه ف. امیر بختیار 91 صفحه). از آندره لوروا - گوران (1986 ـ 1911) استاد کُرسی مردمشناسی پیش از تاریخ در کالج فرانسه، هم تنها چند مقاله دربارة هنر پیش از تاریخ و یک کتاب در حوزة «فرهنگ و تکنولوژی» به فارسی برگردانده شدهاند.(1390)
البته نبایستی فراموش کنیم که حجم کتب و مجلات تخصصی مردمشناسی در دو دهة اخیر افزایش داشتهاند. دستکم دو مجلة علمی ـ پژوهشی نامه انسانشناسی (بیستوپنج شماره) و پژوهشهای انسانشناسی (هفت شماره) و مجلات وابستة دیگر، تعداد قابل توجهی مقاله که عمدتاً حاصل پژوهشهای میدانی دربارة مردمشناسی ایران است بهچاپ رسیدهاند. باوجود اینکه در بخش تألیف کتب مردمشناسی نیز رشد صعودی دور از انتظاری را شاهد هستیم، ولی کیفیت بعضی از آنها بسیار متوسط و بهنوعی بازنویسی کتابهای قدیمیتر و در بهترین شرایط یک گردآوری است که با اندک تغییری مجدداً تدوین شدهاند. چندین کتاب مبانی مردمشناسی در این دهسال اخیر تألیف شدهاند که تعدادی از آنها عمدتا رونویسی از روی سایتهای اینترنتی است که منبع و مأخذ مشخصی هم ندارند. فقط مؤلف در فرازهایی از کتاب مطالبی به سلیقة خود اضافه کرده و در انتهای کتاب هم تعدادی منبع برای خالینبودن عریضه، معرفی کردهاست، ولی در داخل متن هیچ اثری از ذکر منبع دیده نمیشود.! شاید تنها کتاب تألیفی قابل استفاده برای دانشجویان، هنوز کتاب «مبانی انسانشناسی» (گرد شهر با چراغ) مرحوم محمود روحالامینی است که بیش از 40 سال پیش تالیف شده و اگر فصل اول آن که دربارة انسانشناسی زیستی است بازبینی و بهروز شود هنوز برای تدریس درس مبانی مردمشناسی، یکی از مناسبترین کتاب هاست. در اینجا لازم است به دوکتاب در بخش مردم شناسی اقتصادی هم اشاره کنیم ، اولی تالیفی است که توسط دکتر منوچهر کیا تدوین شده و دومی ترجمه ایست که توسط خانم محدثه محب حسینی به انجام رسیده و منتشر شده است. از اثار با ارزش دیگر بایستی به ترجمه کتاب با ارزش جرج . م. فاستر تحت عنوان «جوامع سنتی و تغییرات فنی» توسط سید مهدی ثریا اشاره کرد. اخیرا هم کتاب دیگری تحت عنوان «مبانی نظری مردم شناسی» نوشته ژاک لومبار که از استادان به نام این رشته در فرانسه است به فارسی برگردانده شده است(1397). بنابراین برای پرکردن این خلأ بایستی قبل از هر تألیفی، اساتید و مترجمین ما کتابهای بهروز از نویسندگان شناختهشده که در حال حاضر در دانشگاههای معتبر دنیا تدریس میشوند را ترجمه و در اختیار قرار دهند. تألیف چنین کتابهایی توسط نویسندگان ایرانی بههیچوجه توصیه نمیشود. بهصراحت میگویم که هنوز در ایران تعداد مؤلفینی که بتوانند کتب آموزشی بهتر و بهروزتری از مؤلفین خارجی تألیف کنند بسیار اندک است؛ لذا پیشنهاد میشود هم برای صرفهجویی در وقت و هم برای تولید یک اثر موجه و قابلقبول علمی قبل از هرچیز کتابهای درسی مربوط به مبانی و نظریهها که توسط افراد واجد شرایط در خارج از کشور نوشته شده و در دانشگاههای معتبر دنیا تدریس میشوند بهفارسی برگردانده و در اختیار دانشجویان قرار داده شود.
ازجمله پژوهشگران دیگری که نقش مهمی در اعتلای رشتة مردمشناسی داشته، بدون شک استاد جواد صفینژاد است. آثار تألیفی صفینژاد که عمدتاً حاصل تحقیقات میدانی شخص اوست در شکوفایی رشتة مردمشناسی کشور نقش بسزایی داشتهاند. او تاکنون بالغ بر 70 مقالة پژوهشی و 36 جلد کتاب تألیف و بهچاپ رساندهاست که 24 جلد کتاب و حدود 35 مقاله بعد از بازنشستگی او (1376) تألیف و منتشر شدهاند. غالب نوشتههای صفینژاد دربارة جوامع روستایی و عشایری ایران و همچنین جغرافیای انسانی و مسئلة بسیار مهم آب و آبیاری است. آخرین اثر صفینژاد تحت عنوان «کاریز در ایران و شیوههای سنتی بهرهگیری از آن» (1396) پس از مدتها انتظار بالاخره بهبازار آمده است. این کتاب نفیس نزدیک به 900 صفحه است که تماماً حاصل مطالعات میدانی است که مؤلف در طول بیش از 30 سال برای گردآوری مطالبش عمر صرف کرده است. از آثار ارزشمند دیگر این نویسنده که باز در حوزة آب و آبیاری است، کتاب «نظامهای آبیاری سنتی در ایران» (1359) است که در این حوزه هنوز اثر کاملتری منتشر نشدهاست. فرازهای مختلفی از آثار این محقق که شهرت جهانی پیدا کرده، به زبانهای مختلف ترجمه و تدریس میشود. خود او هم باوجود اینکه به زبان آلمانی آشنایی نداشت ولی در سال 1368 بهدعوت دانشگاه مونیخ بهمدت یکسال در این دانشگاه جغرافیای انسانی و حساب سیاق را بهکمک مترجم تدریس کرد. او همچنین دهها سند ارزشمند دربارة کشاورزی سنتی در ایران در قالب چند کتاب منتشر کرده که معروفترین آنها کتاب «تحلیل و تفسیر مجموعه اسناد روستایی و عشایری ایران» در دوجلد است که جلد اول آن مربوط به ولایت تربت حیدریه و جلد دوم آن مربوط به ولایت طبس در دورة قاجار است (1377). هم چنین کتاب «کشاورزی سنتی ایران براساس اسناد جنوب تهران در دورة قاجار» (1375)، «تحلیل و تفسیر طومار آبیاری قرن هشتم در قزوین» (1383)، «نظام آبیاری سنتی در نائین» (1384)، «عشایر مرکزی ایران» (1375) و بالاخره «لرهای ایران» (1380) و دهها کتاب دیگر که ذکر نام تمامی آنها در این نوشته نمیگنجد. اما مهمترین اثر او که بیش از بقیه شهرت جهانی پیدا کرد کشف شیوة سنتی کشاورزی ایران به نام «بُنه» است. صفی نژاد در این کتاب که در سال 1368 منتشر شد شیوة سنتی کشاورزی در ایران را که حاصل مطالعة میدانی روستاهای متعددی در کشور است، بهتفصیل بیان میکند و استفاده از این شیوه را در مناطق معینی از ایران و در چارچوب یک نظریه تحت عنوان «کمربند هم باران» در مناطقی که میزان بارش باران آن کمتر از 300 میلیمتر در سال است مطرح میکند. این نظریه بسیار مورد توجه قرار گرفته و باعث شد که او بهعنوان یک نظریهپرداز در حوزة کشاورزی سنتی ایران در جهان شناخته شود و از او برای تدریس و سخنرانی در دانشگاههای خارج از کشور دعوت بهعمل آید.
در حال حاضر و با کمال تأسف در برخی از زیرشاخههای علوم اجتماعی از جمله جامعهشناسی و مردمشناسی روستایی و عشایری، استاد متخصص رو به کاهش گذاشتهاست. اکثر دانشگاههای بزرگ ما در همین تهران هم با این کمبود دست بهگریبانند و اغلب از افراد غیرمتخصص برای تدریس این دروس مهم و تعیینکننده استفاده میشود. دانشکدة علوم اجتماعی دانشگاه تهران، دانشکدة علوم اجتماعی علامه طباطبایی و دانشگاه شهید بهشتی که از دانشگاههای معتبر کشور بهشمار میروند هنوز نتوانستهاند این خلأ بنیادی را که بعد از بازنشستهشدن استادان متخصص این حوزهها (مصطفی ازکیا، منصور وثوقی و مهدی طالب) ایجاد شد پر کنند و درحال حاضر هم چشمانداز روشنی برای رفع این کمبود دیده نمیشود. این کار نهتنها جای تأسف بسیار دارد بلکه نوعی بیتوجهی به دانشجویان این رشته نیز محسوب میشود. اینکه چگونه ایران میتواند بدون جامعة روستایی و عشایری، زندگی اقتصادی خود را سروسامان دهد خود سؤال مهمی است که باید به آن پاسخ داده شود. برنامهریزان علوم اجتماعی ما به چهچیزی میاندیشند که این جامعه برایشان کماهمیت تلقی میشود؟ اینکه بهدلیل داشتن جمعیت کمتر نسبت به جامعة شهری به این جامعه توجه کافی نشود خطایی بزرگ و نابخشودنی است. با کمال تعجب درس جامعهشناسی ایلات و عشایر در دانشکدة علوم اجتماعی دانشگاه تهران جزء دروس اختیاری قرار داده شده و بیشتر فارغالتحصیلان این رشته بدون کمترین اطلاع و شناختی از این نوع جامعه که یکی از بومیترین و اصیلترین جوامع ایران است از این رشته فارغ التحصیل میشوند! همه میدانیم که جامعة عشایری علاوه بر ایران در تمامی کشورهای عربزبان منطقه حضور پررنگ و تأثیرگذاری دارد. علاوه بر این افغانستان، پاکستان و حتی بسیاری از کشورهای آسیای میانه (ترکمنستان، ازبکستان، مغولستان و...) و بسیاری از کشورهای آفریقایی همهوهمه متشکل از قبایل هستند و جایگاه مهم هریک از آنها در مسائل سیاسی، اقتصادی و بهخصوص فرهنگی کشورشان بر هیچکس پوشیده نیست.
بنابراین شناخت جامعه عشایری برای دانشجویان رشتة علوم اجتماعی از ضروریات است؛ که اگر با سفرهای علمی و تحقیقات میدانی همراه باشد بسیار تأثیرگذارتر خواهد بود. ازطرف دیگر ساکنین اکثر روستاهای ما هنوز ساختار قومی ـ عشایری خود را حفظ کردهاند. درواقع غالباً طوایف و تیرههایی هستند که بهتدریج یکجانشین شده و فقط سبک زندگیشان تغییر کردهاست، ولی در سازمان اجتماعیشان تغییر چندانی رخ ندادهاست.
متأسفانه در چندسال اخیر بیشترین توجه به جامعة شهری معطوف شدهاست و ظاهراً توجه به جوامع روستایی و عشایری عملاً در اولویت نیست. با نگاهی به هزینة سرانة جامعة شهری و مقایسة آن با روستایی، بهروشنی به درستبودن این نظر پی خواهیم برد. باید توجه داشته باشیم که جامعة شهری تنها بهواسطة داشتن تعداد جمعیت بیش از 5000 نفر از جوامع دیگر متمایز نمیشود. شاخص اصلی یک جامعة شهری، فرهنگ شهرنشینی است و نه جمعیت آن. شاخصهایی چون نوع اقتصاد، سطح سواد، امکانات مدرن در همة بخشها (حملونقل، بهداشت، آموزش، ارتباطات، اوقات فراغت، شهرداری، نظام مدیریتی و...) از ملزومات آن است.
بنابراین در ایران تعداد شهرهایی که در آنها فرهنگ شهرنشینی بهمعنی واقعی کلمه وجود دارد اندک است! بهغیر از چند شهر بزرگ، در بسیاری ازحدود 1400 شهری که در آمار وزارت کشور اعلام شده، هنوز از بسیاری شاخصهای فرهنگ شهری که در بالا ذکر شد عملاً خبری نیست؛ چون ساکنین این شهرها غالباً مهاجرین روستایی و عشایر هستند که هرگز تجربة زندگی در شهر را نداشتهاند و تا زمانی که این تجربه را بهدست نیاورند بهناچار با همان فرهنگ جامعة خود در شهرها زندگی میکنند تا بهآرامی با فرهنگ شهرنشینی آشنا شوند که اینکار هم به زمان نسبتاً زیادی نیاز دارد؛ شاید چند نسل.
بهراستی توسعة کمّی جامعة شهری، رویدادی که بهسرعت درحال انجام آن هستیم، توانسته کدامیک از مشکلات اساسی ما را حل کند؟ و تازه چه مشکلاتی که برای ما ایجاد نکردهاست؟ آیا مهاجرتهای فوج فوج روستائیان و عشایر به شهرها که یا بهدلیل بیکاری و یا بهرهمندی از امکانات جامعة شهری و یا چشمانداز غلط و خوشآبورنگ جامعة شهری ـ که روستائیان و عشایر فرازهایی از آن را از طریق برخی رسانههای تصویری بهلطف دسترسی به برق بهدست آوردهاند و باعث فریفتگی آنها شده و با خیال رهایی از مشکلات و کمبودهای جامعة خود برای مهاجرت به شهرها روزشماری میکنند و وسوسة زندگی در شهر یک لحظه آنها را آرام نمیگذارد ـ بوده چه نفع دیگری داشتهاست؟ آیا باعث اخلال در چرخ تولیدات کشاورزی و دامی و درنهایت اقتصاد ملی نشدهاست؟ ایجاد جمعیت انبوهی از بیکاران که حاصل این مهاجرتهای بیرویه به شهرهاست، در کنار فارغالتحصیلان دانشگاهی که میلیونمیلیون هرساله بر تعداد آنها افزوده میشود را چگونه توجیه باید کرد؟ آیا این مشکلات ریشه در بیبرنامگی و یا برنامهریزیهای غلط ندارند؟ همیشه گفتهاند که «جامعهشناسان در کنار مردمشناسان نقش پزشک جامعه را دارند که هم بایستی بیماریهای جامعه را بهموقع تشخیص داده و بهشکل علمی معالجه کنند و هم پیشبینی و پیشگیری کنند». فارغالتحصیلان علوم اجتماعی که تا پایان دورة تحصیلشان حتی یکبار هم بههمراه استادانشان پا به درون هیچ روستا و یا ایلی نمیگذارند، در نتیجه هیچ شناخت عملی از این جوامع ندارند، چگونه میتوانند برای حل این مشکلات راهحل علمی ارائه دهند؟ بدونشک مطالعة علمی این جوامع باید از اولویتهای اول رشتة علوم اجتماعی دستکم در ایران خودمان باشد. بنابراین سفرهای پژوهشی بلندمدت در این رشته برای تربیت دانشجویان کارآمد از ضروریات است، که متأسفانه بهعلت هزینة نسبتاً سنگینی که دارد اغلب بهاندازة کافی انجام نمیشود. مگر اینکه هرینهها را بر دوش دانشجویان بیاندازیم، که این کار هم عملاً نه منطقی و نه اخلاقی است؛ چراکه در بین دانشجویان تعداد افراد کمبضاعت که نتوانند ازعهدة پرداخت اینگونه هزینهها برآیند کم نیست. بهراستی تربیت چنین فارغالتحصیلانی در رشتة علوم اجتماعی چه دردی از جامعه را دوا خواهد کرد که ما همچنان با تأسیس انواع دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی سعی در گسترش آنها داریم؟ تا کی باید توسعة کمّی دانشگاهها را افتخار بدانیم؟ و از این طریق جوانهایمان را برای مقطعی سرگرم و دلخوش و هزینة سنگین شهریة دانشگاه را بر خانوادههای آنها تحمیل کنیم و مشکلات جدیدی بر مشکلات آنها بیافزاییم! پس لازم است واقعبینانهتر عمل کنیم و برای دوری از مشکلات جدی در درازمدت از تصمیمگیریهایی که نقش مُسکن و آرامبخش در کوتاهمدت دارند پرهیز کنیم.
بهدلیل حضور اقوام متعدد در جایجای کشور و ریشة عمیق چندهزارسالة اکثر آنها، در بسیاری از شهرهای ما هنوز نظام قومی ـ طایفهای بهصورت محسوسی قابل تشخیص است. استفاده از زبان، گویش و حتی لباسهای محلی و... در اکثر آنها از شواهد حضور پررنگ این نظام در مناطق مختلف ایران است. درنتیجه فرهنگ غالب و روابط اجتماعی هم مرتبط با همین ساختار است. ساکنین استانهای گلستان، لرستان، کردستان، کرمانشاه، ایلام، اذربایجان، چهارمحال و بختیاری، کهگیلویه و بویراحمد، خراسان شمالی، همدان، خوزستان و... هریک با امکانات و ویژگیهای فرهنگی متفاوت نسبت به یکدیگر و حضور نزدیک به 20 زبان و بالغ بر 102 گویش از شواهد بلامنازع وجود چنین مجموعة باارزشی در کشور است. لذا برنامهریزیهای توسعهای برای هریک از آنها کاری است کاملاً تخصصی و فارغالتحصیلان علوم اجتماعی، بهخصوص مردمشناسی برای انجام این کار در اولویت اول قرار دارند. ازطرف دیگر همه میدانند که فرهنگسازی کاری زمانبر و تدریجی است و نیاز به برنامهریزیهای دقیق و بلندمدت دارد. متأسفانه هنوز در بین بعضی از مسئولین کشور افرادی هستند که به تخصصیبودن این نوع کارها با شک و شبهه مینگرند! برهمین مبنا هستند کسانیکه با هر تخصصی بهخود اجازه میدهند دربارة این موضوعات کاملاً تخصصی اظهارنظر کرده و راهکار ارائه دهند! آیا شیوة انتخاب بعضی از استانداران، شهرداران و بخشداران و ترکیب شوراهای شهر و روستا در سالهای اخیر و شیوة عمل آنها خود نشاندهندة غافلبودن از اهمیت این مسئله نیست؟ همه یادمان است که تخصصهای اعضای شورای شهر تهران که مهمترین شهر کشور است در طول این دهسال اخیر چه بودهاست! همانطور که همه میدانند، مظاهر مادی فرهنگ شهری (مترو، خیابانهای عریض و طویل، پلهای هوایی و زیرزمینی، اتومبیلهای شیک و آخرین مدل، مالها و مراکز خرید آنچنانی، سینما، تئاتر، پارک، آپارتمانهای سر به فلک کشیده، آخرین مدلهای موبایل، افراد با لباسهای اتو کشیده و...) بهتنهایی نمایانگر حضور فرهنگ شهرنشینی نیستند. بخش غیرمادی این فرهنگ بسیار مهمتر و تعیینکنندهتر از بخش مادی آن است که بایستی در طرز تفکر و بینش افراد ایجاد شود؛ و کاری است زمانبر و تحقق آن فقطوفقط با برنامهریزی تخصصی بلندمدت امکانپذیر خواهد بود، که اگر چنین نبود هنوز بعد از بالغ بر دو دهه، داخل و خارج متروهای ما به قلمرو دستفروشان تبدیل نمیشد و یا بعد از بیش از 80 سال شیوة رانندگی در خیابانهای ما به اینصورت نبود که فقط مقررات، زمانی اجرا شوند که پلیس یا بصورت حضوری و یا دوربینی نظارت داشته باشد و یا مراکز خرید ما به مکانهایی برای انجام کارهای دیگر و بهرخکشیدن برندها و گذران اوقات فراغت دختران و پسران جوان و... تبدیل نمیشد؛ که اگر شده دلیل اصلیاش فقطوفقط جانیفتادن همان فرهنگ شهری در بین افرادی است که غالباً صاحب تحصیلات هم هستند و سابقة زندگی شهری قابل ملاحظهای هم دارند؛ ولی سرعت بیشازحد تغییرات بهحدی بوده که فرهنگسازی نتوانسته با همان سرعت انجام شود، لذا این فاصلة زمانی که در اصطلاح به آن «تأخر فرهنگی» گفته میشود روزبهروز بیشتر و بیشتر هم میشود.
ازطرف دیگر افرادی بهخود اجازه میدهند تحت عنوان نظریهپرداز و یا کارشناس گاه و بیگاه در رسانهها چه بهصورت کتبی و چه بهصورت شفاهی بدون اینکه پژوهشی روشمند انجام داده باشند فقط براساس نظر شخصیشان اظهارنظر کنند، بدون اینکه به پیامدهای آن فکر شده باشد.
متأسفانه به رشته مردمشناسی که صاحبنظران زیادی را در حوزة علوم اجتماعی تربیت کرده و بهجرئت میتوان گفت ستبرترین و کاربردیترین شاخة علوم اجتماعی است، هنوز توجه کافی نشدهاست. هجمة جامعهشناسان به این رشتة مظلوم باعث شده که این رشته نتواند قابلیتهای خود را بهدرستی نشان دهد و به وظایف خود بهدرستی عمل کند. نشانة آن حذف بسیاری از دروس این رشته و یا تدریس آن توسط افراد غیرمتخصص که غالباً جامعهشناس هستند است. با کمال تاسف بایستی بگوییم که هیچ یک از دانشکده هایی که این رشته در آن ها تدریس می شوند ، از این هجمه در امان نمانده و بخشی از استادانشان که در همین چندسال اخیر هم استخدام شدهاند از بین فارغالتحصیلان جامعهشناسی هستند. مقطع دکترای این رشته هم که بعد از چندین سال انتظار بالاخره در سال 1392 تأسیس شد بهدلیل ایجاد تغییراتی در برنامهاش، بخشی از قابلیتهای کاربردیاش را از دست داد. اختیاریبودن دروسی مثل مردمشناسی روستایی ـ عشایری و یا مردمشناسی پیش از اسلام و یا حذف دروس مردمشناسی زیستی و جنسیت که از مسائل مهم جامعة امروز است از برنامه، بدینمعناست که عملاً امکان تربیت متخصص در این حوزههای بسیار مهم و کاربردی اندک خواهد بود! این امر برای علوم اجتماعی کشوری مثل ایران که جامعة روستایی ـ عشایری آن نه تنها از نظر اقتصادی بلکه فرهنگی نیز هنوز نقش تعیینکننده دارند، در حد یک فاجعه است. بنابراین بدون تردید و فوت وقت، این برنامه بایستی مورد بازبینی مجدد قرار گیرد و همچنین از افرادی برای این بازبینی استفاده شود که شرایط علمی لازم و تجربة کافی برای انجام این کار مهم را داشته باشند.